در آستانه زن شدن

پررویی بعضیا

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دیشب خونه پدر شوهرم بودم.

خواهر شوهرامم بودن.

شام خوردیم و سفررو من تمیز کردم.خواهر شوهر کوچیکه رفت ظرفا رو شست.

منم نشستم پای سریال .مادر شوهرجان همش بزرگه رو صدا میزد بر کمک کوچیکه اونم هی موکول میکرد به بعدا

آخرم پا شد رفت بشوره.یک غری زد و زیر لب ی چی گفت که نفهمیدم

ولی فهمیدم منظورش به من بود

آخر شبم که شوهرم برگردوند منو

نه من چیزی گفتم نه اون

بارها بهش گفتم من خونه خودمون کار نکردم واسه مامانم ..پس توقع نا بجا ازم نداشته باش

والا

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ
  • آلاله